۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

افزایش ظرفیت دانشگاه‌ها، علی‌الخصوص تحصیلات تکمیلی


بله... این‌روزها واقعا دانشگاه‌ها دیدن دارن! چند وقت پیش داشتم توی دانشگاه به سمت دانشکده می‌رفتم، یه نگاه انداختم و حس کردم دانشگاه از پیاده‌روهای خیابون (ولی‌عصر) شلوغ‌تره! واقعا غلغلست! اصلا لذت می‌بری، اگه چشماتو ببندی ۶ قدم راه بری با ۱۰ نفر تصادف می‌کنی! یادش به‌خیر بچه که بودم همش فکر می‌کردم چرا دانشگاه‌ها رو نمی‌تونن مثل مدرسه‌ها زیاد کنن و چرا نمیتونن یه چند نفر بیش‌تر توی کلاس‌ها قبول کنن، مگه یکم صندلی اضافه چقدر خرج داره. اما الان متوجه شدم، مشکل فقط این بوده که قبلی‌ها فکر می‌کردن نمیشه. به خودشون تلقین کرده بودن. اما الان این شعار «ما می‌توانیم» واقعا داره غوغا می‌کنه! دانشجوهای روزانه و شبانه که هستن، تازه مجازی‌ها هم که ماشاا... مثل این که ماهی یه بار تشریف میارن. خلاصه استفاده‌ی کاملا بهینه از فضای دانشگاه و البته خوابگاه‌ها صورت می‌گیره. خوابگاه‌ها راستی! تا قبل از این که ظرفیت اتاق‌ها رو با استفاده از روش‌های فشرده‌سازی (واقعا پیشرفت به این میگن!) زیاد می‌کردن (مثل جادادن ۵ نفر توی اتاق اصولا ۲نفره). امسال به این نتیجه رسیدن که یه سری فضاها توی خوابگاه به صورت بهینه استفاده نمیشه، مثل نمازخونه! این شده که الان تعداد قابل‌توجهی از ورودی‌های جدید بنده خداها توی نمازخونه ساکن هستن. البته بهشون قول‌هایی داده شده ظاهرا که قراره برن یه خوابگاه که داره ساخته میشه...

البته فکر نکنین فقط تعداد پذیرش‌ها توی رشته‌های قبلی زیاد شده‌ها، نه! امسال یه دانشکده‌ی نفتم به دانشگاه ما اضافه شده. تازه لطف کردن به وضع غذاخوری‌ها هم رسیدگی کردن. تا همین چند روز پیش ما هر دفعه رفتیم غذاخوری(=سلف) یه چیزی یه مدت تموم میشد! مثلا مرغ تموم میشد، بعد باید صبر می‌کردیم از اون طرف با وانت برسه!! اگه هم مرغ میومد ممکن بود ظرف غذا نباشه، چون ظرف‌های کثیف رو باید بفرستن اون‌طرف (سلف سابق که الان در دست تعمیره) بعد دوباره پس بفرستن این طرف. خلاصه یه وضعی!! البته ۲-۳ روزیه اوضاع سلف قابل تحمل شده، هر چند به نظر میاد کمتر غذا میریزن ؛)

این چیزا که گفتم تا حالا ربطی به عکس بالا نداشتا! ولی خب یه روز دیدم این دانشجو هم توی دانشکده‌ی ماست گفتم یه عکسی بگیرم. الانم داره میره توی قسمت آموزش تحصیلات تکمیلی دانشکده :)

به‌روز شده: امروز که رفتیم غذاخوری دانشگاه، هم ظرف‌های غذا تموم شد و هم مرغ‌ها! خلاصه یه مدت معطل شدیم... :(

۶ نظر:

  1. هوی حرغ دهنت رو بفهم !!!!
    این دانشجوی خوش تیپ کیف صورتی دوست منه !!!!
    جرات داری در موردش بد بگو !!!
    تازش هم این خوشتیپ من از انتهای سال تحصیلی گذشته تا ابتدای این سال تحصیلی کلی خانوم تر شده ;)

    پاسخحذف
  2. نظر خاصی ندارم!!!!( من باید واسه پست های تو نظر بدم در هر صورت!!)

    پاسخحذف
  3. با وانت؟؟؟وای چهقدر خنده دار،سلف تون خیلی خنده داره

    پاسخحذف
  4. Abbas:
    :) مگه من بد گفتم؟!! ولی به دوستای تو نمیادها!

    آرمان: ممنون لطف داری!

    فائزه: تازه کجاشو دیدین!! وانت یه تکشه، قسمت‌های گاری و دستی و غیرش هم هست :)

    پاسخحذف
  5. پارسال دانشگاه ما شده بود دبیرستان دخترانه(!) حالا دانشگاه شما شده دبستان، سال دیگه حتما می شه مهد کودک! 

    پاسخحذف
  6. نه بد نگفتی و گفتم گفته باشم
    همه چیز بین من و اون از روزی شروع شد که در دانشکده واسش در رو باز کردم .... (بقیه اش رو بصورت خیلی رومانتیک در ذهن خود تصور کنید)

    پاسخحذف