یادتونه گفتم حال و هوای عید ندارم؟! خب بعد از این که اومدم خونه یواش یواش پیدا کردم. مخصوصا دیروز که با توجه به تهدیدهای مادر محترم مبنی بر تبدیل شلوارهای قدیمی من به شلوارک و همچنین ایجاد یک سری تغییر و تحولات در پیرهنهام (مثلا حذف استینها، ایجاد یک سری پنجره، تبدیل به دستگیره و کهنه برای تمیز کردن سفره و ...) رفتیم برای خرید عید که حداقل رضایت نسبی فراهم بشه :) تجربه نشون داده که این جور تهدیدهای مادر رو نمیشه جدی نگرفت و احتمال عملی شدنش بالای ۶-۷۰ درصده! البته الان هم خیلی فرقی نکرده و دیر یا زود این بلا سر یک سری از لباسهای قدیمیم میاد ولی خب حداقل جایگزین مناسبش هست :) هر چند بازم از زیر خرید یه مورد در رفتم ولی این طور که بوش میاد دیر یا زود باید یکیشو بخرم!
پس از نظر حال و هوای عید یه پیشرفتهایی داشتم! اما در مورد خودم، اول از همه از همهی دوستانی که به فکرم بودند صمیمانه تشکر میکنم خیلی زیاد :) البته راستش اونقدرا هم حالم بد نبود ولی خب بعضی وقتا ادم بدش نمیاد یکمی خودشو لوس کنه دیگه P: البته مشکلاتی بود و هست ولی خب... درسته که هر کس دلایلی برای ناراحتی و خوشحالی داره، و بعضی وقتا ناراحتیا خیلی اذیت میکنند ولی حقیقت اینه که معمولا دلایل شادی خیلی بیشتر از دلایل ناراحتی هستند. یک چیز هم هست: آدم نباید هیچ وقت خیلی ناراحت یا خیلی خوشحال بشه (البته برای مدت کم من این حق رو به هر کسی میدم :))، اگه زیاد ناراحت بودی بد نیست یه نگاهی به کسایی بندازی که خیلی وضعشون بدتر و ناراحتکنندهتر از خودته، و اگه زیادی خوشحال و مغرور شدی میتونی به کسایی نگاه کنی که خیلی وضعشون بهتر از خودته. خب خدا یه عالمه چیز خوب به من داده که خیلی خیلی هم به خاطرش خوشحالم و ازش ممنون، دیگه خیلی بیانصافیه که انتظار داشته باشی به تو فقط چیزای خوب بده دیگه. هر چند بعضی اتفاقا خیلی ناراحت کننده هستند ولی خب... کافیه یه مقداری وسیعتر نگاه کنی. وقتی به یه سری خطرایی که از بیخ گوشت میگذره دقت کنی، میبینی که همین که الان زنده و سالمی خودش خیلیه! شاید نداشتههایی باشه که خیلی اذیتم کنه، ولی چیزای زیادی دارم که از دست دادنشون خیلی بیشتر ناراحت کنندست...
خلاصه میگن زندگی ۱۰۰ سال اولش سخته. خب اگه ادم به خدایی و اون دنیایی عقیده داشته باشه میبینه که واقعا هم همینه. تو این چند سال آدم به فکر اون دنیاش باشه خیلی مهمتره تا فکر کردن به ناراحتیا و خوشحالیاش... حالا یکمی سختی کشیدن دیگه این حرفا رو نداره. تازه بعضی ناراحتیا شاید اگه پیش نیاد، بعدا اتفاقای خیلی ناراحت کننده تری پیش بیاد. شاید ناراحت باشی که فلان چیزو نداری، ولی ممکنه اگه اون رو داشته باشی باعث اتفاقای خیلی ناراحت کننده تری بشه
البته اینایی که گفتمو تقریبا همه میدونیم! حتی خودمم اون موقعی که اون حرفا رو مینوشتم اینا رو میدونستم، حتی قبلشم که فکر میکردم بنویسم و غصه میخوردمم میدونستم... ولی خب بعضی وقتا ادم دلش میخواد یکمی ناراحت باشه، فکر نکنم خیلی اشکالی داشته باشه که نه؟! بالاخره بعضی وقتا آدم زیادی دلش پر میشه :)
راستی حس میکنم تازگی یکمکی چاق شدم! البته حالا فعلا جا دارم تا به وزنی که میگن مناسب قدمه برسم ولی خب نگران شدم نکنه یهو زیاد بشه وزنم P: البته فکر کنم همش تقصیر این غذاهای دانشگاهه و یه مقدار کم شدن تحرکم. سعی میکنم چبران کنم!
چند روز پیش داشتم فکر میکردم شاید بد نبود کلاسهای اسکی که تو دانشگاه تبلیغ کرده بودنو میرفتم. اگه باز فرصتی شد شاید برم یه اسکی هم یاد بگیرم بدک نیست. باید جالب باشه :)
متن که زیاد میشه عذاب وجدان میگیرم! برم تا بعد اگه عمری بود :)
فعلا
یه کم زدی جاده فلسفه و اینها دیگه!
پاسخحذفپس تو هم مثل من خیلی اهل خرید نیستی!
دیگه ورزش های کلاس بالاتو به رخم می کشی؟!اسکی و اینها...!!!!
:)
پاسخحذفحالا هنوز که اسکی نرفتم که!! فقط اسمشو گفتم. معلوم هم نیست فرصتش پیش بیاد!
vali be nazaram to poste ghablitoon gofte boodin chize digei az khodetoon migid!!!in post kamel nabood
پاسخحذفنه منظورم چیز دیگهای نبود، فقط همین که دارم سعی میکنم وقتهایی که خیلی ناراحتم بیشتر به جنبههای مثبت زندگی هم نگاه کنم! ولی خب هر چیزی جای خودش رو داره؛ خیلی هم مؤثر واقع نشده تا حالا
پاسخحذفP: